مطالب پیشنهادی فارسی کلاب
آیا میدانید

آیا می دانید فلسفه” هَل مِن ناصر یَنصُرُنی “چیست؟

مطالب پربازدید

هل من ناصر ینصرنیامام حسین(ع) زمانی که بی یاور ماند، فریاد برآورد و گفت: ” هَل مِن ناصر یَنصُرُنی؟ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟”.
در روز عاشورا پس از آنکه حضرت عباس(ع)، به شهادت رسید، امام حسین(ع) غریب و بی یاور شد و دیگر هیچکس را نیافت که از او یاری کند، صدای گریه و ندبه بانوان حرم و کودکان را می شنید، در این هنگام فریاد زد: “آیا کسی هست تا از حرم رسول خدا(ص) حمایت و دفاع کند؟ آیا فریادرسی هست تا به امید ثواب الهی به فریاد ما برسد؟”.

این سخن آنچنان جگرسوز بود که وقتی بانوان حرم آن را شنیدند، صدای گریه آنها بلند شد، در این هنگام امام سجاد(ع) که سخت بیمار و در بستر بود با زحمت از خیمه اش بیرون آمد، به قدری ناتوان بود که نمی توانست شمشیر خود را حمل کند.

ام کلثوم فریاد زد: “به خیمه برگرد”. امام سجاد(ع) فرمود: “ای عمه مرا رها کن تا در رکاب پسر رسول خدا(ص) با دشمن بجنگم”؛ امام حسین(ع) متوجه شد و فریاد زد: “ای ام کلثوم او را نگهدار، تا زمین از نسل آل رسول(ص) خالی نگردد”.

امام سجاد(ع) به پدر گفت: “پدرجان! ندای تو، رگ های قلبم را برید و آرامش از من ربود، خواستم به میدان آیم و جانم را فدایت کنم”.سپس امام حسین(ع) فرمود: پسرم! تو بیمار هستی و جهاد بر تو واجب نیست، تو حجت و امام بر شیعیان من هستی، تو پدر امامان و سرپرست یتیمان و بیوه زنان هستی، تو باید آن هارا به مدینه برسانی، و نباید هرگز زمین از حجت و امام از نسل من خالی بماند”

مطالب پربازدید

سپس امام حسین(ع) با امام سجاد(ع) وداع کرد، او را در آغوش گرفت و گریه سختی کرد و بانوان را دلداری داد و امر به صبر کرد و فرمود: خداوند شمارا از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نیکو گرداند و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد کرد و درعوض این مصائبی که به شما رسیده، خداوند چندین برابر از مواهب خود را به شما عنایت می فرماید، به زبان چیزی نگوئید که موجب کاهش مقام ارجمند شما گردد.

همین که امام حسین(ع) اراده کرد که برای جنگ به میدان رود، زینب(س) پیراهن امام را گرفت و صدا زد: ” برادرم! آهسته باش، توقف کن تا تو را سیر ببینم و با تو وداع کنم، آن وداع جداکننده ای که بعد از آن دیگر ملاقاتی با تو نخواهد بود.

حضرت زینب(س) از برادر دل نمی کَند، به دست و پای برادر افتاد و بوسید سپس امام، او و تمام بانوان را آرام کرد و فرمود: افرادی که صبر می کنند، پاداش بسیار در پیشگاه خدا دارند، صبر کنید تا به پاداش های الهی برسید.

سپس حضرت زینب(ص) به امام حسین(ع) فرمود: ” برادرم لحظه ای درنگ کن تا وصیت مادرم فاطمه(س) را نسبت به تو به جا آورم” و فرمود: ” مادرم به من وصیت فرمود، هنگامی که نور چشمم حسین(ع) را روانه میدان برای جنگ با دشمن کردی، به جای من گلوی او را ببوس، آن گاه  زینب(س) گلوی برادرش را بوسید و به خیمه بازگشت”

امام حسین(ع) سپس به میدان رفت و به تنهایی برابر سپاه دشمن ایستادگی کرد و آن حضرت همچنان می‌جنگید و بر اثر شدت تشنگی آب طلب می کرد ولی کسی پاسخ نمی داد، شمر با جماعتی آمدند و بین او و خیمه اش قرار گرفتند، به طوری که به خیمه ها نزدیک شدند.

مطالب پربازدید

در این هنگام امام حسین(ع) فریاد زد: “وای برشما! ای پیروان آل سفیان، اگر شما دین ندارید و از حساب روز قیامت نمی ترسید، پس لااَقَل در دنیای خود آزاد مرد باشید، من با شما می جنگم و شما بامن، زن ها تقصیری ندارند، از گمراهان و متجاوزین خود جلوگیری کنید و تا زنده ام متعرض حرم من نشوید”.

سپس امام حسین(ع) تا آخرین نفس جنگید و 72 زخم بر بدنش وارد شد؛ هلال بن نافع که از سربازان دشمن بود می گوید: نگاه کردم دیدم حسین(ع) به خود می پیچد و در حال جان دادن است، درخشندگی چهره و زیبایی قامت او مرا از فکر کشتن او بازداشت و من هرگز کشته آغشته به خونی را چنین ندیده بودم.

در این حال فرمود: شربت آبی به من برسانید، ظالمی گفت: آب نچشی تا از آب سوزان دوزخ بیاشامی، حضرت فرمود: “آیا من آب سوزان جهنم می آشامم ؟ نه هرگز! بلکه من برجدم رسول خدا(ص) وارد می شوم و در محضر او آب گوارای بهشتی می آشامم، و از ظلم و ستم شما به آن حضرت شکایت می کنم.

عمر سعد در این هنگام فریاد زد: به سوی حسین(ع) بروید و او را راحت کنید! سپس شمر به سوی آن حضرت رفت و با کمال گستاخی روی سینه آن حضرت نشست و محاسن امام حسین(ع) را به دست گرفت، باشمشیر خود با دوازده ضربه سر از بدن حسین بن علی(ع) جدا کرد.

امام باقر(ع) می فرماید: “امام حسین(ع) را به گونه ای کشتند که پیامبر(ص) از کشتن حیوانات درّنده به آن نحو، نهی فرموده است”

مطالب پیشنهادی فارسی کلاب

نقل شده است: “و بعد ازکشتن امام حسین(ع)، چند نفر از سپاه دشمن  سوار بر اسب ها شده و پیکر آن حضرت را زیر سُم سُتوران پای کوب کردند”

پس از شهادت حسین بن علی(ع)، اسب امام که ذوالجناح نام داشت، اطراف پیکر امام حسین(ع) می گشت و شیهه می کشید و کاکُل خود را با خون امام حسین(ع) رنگین کرد و بدن امام حسین(ع) را می بوئید؛  در حالی که بلند شیهه می کشید به سوی خیمه ها رو کرد.

وقتی که صدای ذوالجناح به اهل خیمه ها رسید، زینب(س) به حضرت سکینه(س) گفت: ” سکینه جانم! گمان کنم پدرت با آب آمده، به سوی او برو و از آب بیاشام”، سپس سکینه(س) از خیمه بیرون آمد و وقتی که منظره ذوالجناح را دید، صدای گریه اش بلند شد و گفت: “ای اسب! پدرم چه شد؟ شافع قیامت را کجا گذاشتی؟ روشنی چشم رسول خدا(ص) کجاست؟”

در این هنگام، بانوان حرم ناله کنان و سیلی به صورت زنان از خیمه بیرون آمدند، هر کدام با اسب سخنی می گفتنند؛ حضرت سکینه می فرمود: ” ای اسب بگو ببینم آیا به پدرم آب دادند یا با لب تشنه شهید کردند؟”

نقل شده است، آن اسب در کنار خیمه آن قدر سر به زمین کوبید تا مُرد.

مطالب پربازدید
وب گردی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا