اشعاری به مناسبت تولد حضرت محمد (ص)
گُلِ لبخندِ رویت میزند طعنه به هر سُمبل
به نام نامیِ تو میشود آقا شکوفا گل
وای بالا نشین مدح شما را میکند بلبل
فدای ایل و اجدادت تمام ایل و اجدادم
من آن صیدم که خوش دارم شما باشید صیّادم
کرم هم در کنار تو، به قربانت کم آورده
به همراهت خدا زهرا و حیدر را هم آورده
برای خیر مقدم هستی اش را آدم آورده
به یُمن مقدمت خورشید نورانی شده امشب
ببین عرش خدا را که چراغانی شده امشب
ندیدم با مسماتر من از نامت رسول الله
دل من کفتر جلدیست بر بامت رسول الله
به من هم میدهی یک جرعه از جامت رسول الله؟
که دائم بر زبان آرم علی عالی علی اعلا
قسیم النار و الجنه جز او کی میشود فردا
خوشا بر حال آن کس که گرفتار شما گشته
و با جان و دلش آقا خریدار شما گشته
منم کلب علیآنکه علمدار شما گشته
تو را جان امیر المومنین آقا نگاهم کن
بیا و با نجف بردن دوباره رو به راهم کن
دَمی هم بی وضو نام علی را تو نمیبُردی
چقد از لٰات و عُزی و هُبل آقا تو آزوردی
تو از زهر جفا نه بلکه از داغ علی مُردی
چرا که خوب میدانی امیرالمومنین مَرد است
و میدانی غم ناموس هم بالاترین درد است
ابراهیم لآلی
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
غصهاش را محو در چشم سیاهت میکند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت میکند
با «حلیمه» میروی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ. با سلامی ـ. دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
آسمان در ماه و در خورشید ترسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر میکنی
دایهها را هم ز. مادر مهربانتر میکنی
وسعتِ توحیدش از نور تو، بی حد میشود
آسمان خانهاش پر رفت و آمد میشود
جد تو، از دین ابراهیم هم رد میشود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد میشود
گشت ساغر تا به دستان بنیهاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز لبخندت قرار از سینهی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت
بیقرارت شد «خدیجه» قلب او بیطاقت است
تاجری خوش ذوق بود و دید: عشقت ثروت است
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسین»ی چنین میخواست «او ادنی» شدن
خوشتر از داوود میخوانی، زبور آوردهای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آوردهای؟
جای آتش، باده از وادی طور آوردهای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آوردهای
گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند
اخم کن تا برجهای کاخ کسرا بشکنند
ای فدای قد و بالای تو اسماعیلها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیلها
«ما عرفناک» ت. زده آتش در این تمثیلها
بُردهای یاسین! دل از توراتها، انجیلها
بی عصا ماندهست، طاها! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
باز عطر تازهات تا این حوالی میرسد
منجی دلهای پر، دستان خالی میرسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی میرسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی میرسد
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
قاسم صرافان
راضى شده بودیم به املاى محمد.
اما نرسیدیم به معناى محمد
هر آنچه که دارند رسولان، همه دارند
از معجزه ى. خاک قدمهاى محمد
مولاست همان رحمت امروز پیمبر
زهراست همان رحمت فرداى محمد
تفسیر کمالات جلالى على بود
لاحول و لا قوه الاى محمد
این وحدت محض است و دوئیت به میان نیست
خوابید اگر شیرخدا جاى محمد
اسلام محمد به جز اسلام على نیست
منهاى على، یعنى: منهاى محمد
در آینه فاطمه دیده است خودش را
بنشسته محمد به تماشاى محمد
علی اکبر لطیفیان
تیغ ابرویت غزل را درخطر انداخته
پیش پایت ازتغزل بسکه سرانداخته!
مرد این میدان جنگ نابرابر نیستم
تیر مژگان از دست دل سپرانداخته
بندهای؟ پروردگاری؟ این شکوه لایزال!
شاعرانت را به، اما واگر انداخته
نامی ازمیخانهها نگذاشت باقی نام تو
باده راچشم خمارت ازاثرانداخته
ساقی معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئیل مست را از بال وپر انداخته
کاردیگرازترنج و دست هم، یوسف گذشت
تیغ، سرهارا به اظهارنظر انداخته!
سود بازار نمک انگار چیزدیگری است
خنده اترونق زبازار شکر انداخته
عاشق ومعشوقها ازهجررویت سوختند
عشق تانآتش به جان خشک وتر انداخته
این تنورداغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبیدامن اهل هنر انداخته
مهربانینگاهت،ای صبورسربه زیر
دولتشمشیر را از زوروزر انداخته
تاسبکباری دل، چوب حراجت را بزن
چین زلفتدرسرم شوق سفر انداخته!
آمدم برآستانت درزنم، یادم نبود
میخ سرخیکوثرت را پشت درانداخته
وحید قاسمی
سحرِ مکه صفایِ دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها، اثری پیدا کرد
کعبه میخواست که دل را زِ بُتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
به تمنای لبانِ پسر اسماعیل
زمزم از شوق عجب چشمِ تری پیدا کرد
نور توحید پس از غیبت طولانی خویش
در حرم فرصت هر جلوه گری پیدا کرد
سالیانی خبر از حضرت جِبْریل نبود
مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد
از قدوم پسر آمنه و عبدالله
اُمّتِ پاک سرشتان پدری پیدا کرد
خاتم از راه رسید و شجر هر چه رُسُل
تازه بر، بار نشست و ثمری پیدا کرد
ما هدایت شده نور رسولُ اللهیم
ریزه خوار کرم زاده عبداللهیم
بی وجود تو بشر بی سر و سامان میشد
همه جا نور خدا مخفی و پنهان میشد
بی وجود تو کجا در همه امتها
نام این قوم مُزَیّن به مسلمان میشد
تا که از قوم دگر حرف میان میآید
تکیه بازوی تو شانه سلمان میشد
تو دعا کردی و ما شیعه مولا گشتیم
از همان روز، دلت گرم به ایران میشد
رخصتی میدهیای سرورِ زیبا رویان
گویم از چه رخِ تو قاتل هر جان میشد
با تبسم به لب غنچه تو گل میکرد
گیسویِ حور، به یکباره پریشان میشد
علت این بود که در روی ملیحانه تو
قدری دندان ثنایات نمایان میشد
ذکر تسبیح تو آهنگ بیان مَلَکَ است
شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است
بی دَمِ قُدسی تو مُردهای احیا نشود
پسر مریم قِدّیسه مسیحا نشود
پُشتِ موسی به تو و حضرت مولا گرم است
ورنه بی اِذْنِ شما وارد دریا نشود
گر زلیخا رُخِ زیبایِ تو بیند در خواب
پایِ دلداگی یوسفی رسوا نشود
همه از رحمت تو حرف میان آوردند
از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود
غضبت رمز اَشِدّاءْ عَلَی الکُفّار است
لشگر کفر حریف تو به هَیْجا نشود
با دعایِ تو علی صاحب تیغ دو سر است
بی رضایت گره از ابروی او وا نشود
جز به پیش غضبِ چشم تو در وقت نبرد
کمر تیغ علمدار احدتا نشود
تو ز نور احدی، اشرف مخلوقاتی
پدر فاطمهای تاج سرِ ساداتی
تو کریمی و کریمان همه از نسل تواند
سائلان؛ بینِ گُذر یارِ بِلا فصلِ تواند
هر که ابتر به تو گفته رَحِمَشْ ناپاک است
همه خلق خدا ریزه خور نسل تواند
آن کسانی که ندارند به دل حُبِّ علی
در عمل امت ملعون شده و رَذْلِ تواند
زدن فاطمه بر اهل یقین ثابت کرد
این اراذل پِیِ آتش زدن اصل ِتواند
چون تَمَسُّک به علی شرطِ شفاعت باشد
شیعیان در صف محشر همگی وصلِ تواند
چه کسی گفته اباالفضل ز. اولاد تو نیست
ثُلْثِ سادات ز. اولاد اباالفضلِ تواند
بعدِ محسن که دل فاطمه حساس شده
پسر سوم زهرای تو عبّاس شده
مکتب قدسی تو نور حقایق دارد
چارده مصحف تا بنده و ناطق دارد
دشمن کور دِلِ تو ز کجا میدانست
راه پابنده تو حضرت صادق دارد
ظاهراً خاکِ حریمش شده با خاکْ یکی
باطناً او حرمی در دلِ عاشق دارد
روزی بندگی ما همه دستِ آقاست
در عمل او صفت کامِلِ رازق دارد
سالها میگذرد سرخی خاک یثرب
اثر خون تنِ زخمِ شقایق دارد
گر که گوش دل ما باز شود این ایام
صحبت از توطئه چند منافق دارد
زود شهر نبی از مادر ما خسته شده
باورم نیست که دستان علی بسته شده
قاسم نعمتی