آیا می دانید حسادت چه بر سر ما می آورد؟
ما هميشه در مقايسه هستيم. شخصي خانهای بهتر دارد، ديگري بدني زيباتر دارد، ديگري پول بيشتري دارد، فردي ديگر شخصيتي جذاب دارد.
اگر مقايسه كردن را دور بيندازيم، حسادت از بین خواهد رفت. آنوقت فقط میدانیم كه كيستيم و ديگري نيستيم و نيازي نيست كه شخص ديگري باشيم.
مقايسه كردن بينشي بسيار ابلهانه است، زيرا هر فرد موجودي منحصربهفرد و غيرقابل قياس است.
زماني كه اين ادراك جا بيفتد، حسادت از بین خواهد رفت.
هر انسان وجودي منحصربهفرد است. تو فقط خودت هستي: هیچکس تاكنون مانند تو نبوده است و هیچکس هرگز مانند تو نخواهد بود. نيازي هم نيست كه مانند ديگري باشي.
جهان هستی فقط نسخههای اصلي (ORIGINAL) خلق میکند، به نسخههای كاربُني نياز ندارد.
همیشه در خانهی همسايه اتفاقات بزرگي روي میدهد: علفها سبزتر هستند، گلهای سرخ سرختر هستند. همه به نظر خوشبخت میرسند به جز خودت!
تو پيوسته در حال مقايسه كردن هستي.
و همين در مورد ديگران نيز صدق میکند، آنان نيز مشغول مقايسه هستند. شايد آنان فكر میکنند كه چمنهای تو سبزتر است. (هميشه از فاصلهی دور همهچیز سبزتر هم هست!) كه تو همسري زيباتر داري (در حالی که تو از دست او خسته شدهای و حتی نمیدانی چگونه به دام اين زن افتادهاي و چگونه از شر او خلاص شوي!) و شايد همسايه به تو حسودیاش شود كه چنين زن زيبايي داري!
و تو نيز ممكن است به او حسودي كني.
همه به همدیگر حسودی میکنیم.
و ما از اين حسادتها دوزخي خلق میکنیم و بسيار بیرحم میشویم.
اگر همه در عذاب باشند، احساس خوبي داريم!
اگر همه بازنده باشند، زياد هم بد نيست!
اما اگر همه خوشحال و موفق باشند، بسيار تلخ است.
ولي اين مفهومِ «ديگري» چرا از آغاز وارد سرت تو شده؟
بگذار بار دیگر يادآوري كنم: زيرا تو خودت به عصارههای خودت اجازه ندادهای تا جاري شوند، اجازه ندادهای تا سرور خودت جريان داشته باشد، به وجود خودت اجازه ندادهای تا شكوفا شود.
بنابراين در درون احساس خالي بودن میکنی و آنوقت به بيرونِ ديگران نگاه میکنی، زيرا فقط بيرون را میتوان ديد.
تو درون خودت را میشناسی و بيرون ديگران را نيز میشناسی!
همين توليد حسادت میکند.
آنان نيز بيرون تو را میشناسند و دورن خودشان را.
تو در درون میدانی كه چيزي نيستي و بیارزش هستي.
و ديگران از بيرون نيز مشغول لبخند زدن هستند.
شايد لبخند آنان ساختگي و دروغين باشد، ولي چگونه میتواني بداني كه آنان تظاهر میکنند؟ شايد در قلبشان نيز بخندند. تو میدانی كه لبخند خودت ساختگي است، زيرا قلبت ابداً نمیخندد، شايد مشغول گريه و زاري باشد!
تو حقارت خودت را میشناسی و فقط تو اين را میدانی و نه هیچکس ديگر.
و تو ظاهر ديگران را میشناسی و آنان بيرون خودشان را بسيار زيبا جلوه میدهند.
ظاهر انسانها ويترين نمايشگاه است و بسيار فريبنده.
تو به سبب حسادت پيوسته در رنج هستي و نسبت به ديگران بیرحم میشوی.
و به سبب حسادت شروع میکنی به ساختگي بودن، زيرا شروع میکنی به تظاهر كردن. به چيزهايي كه نداري، چيزهايي كه براي تو طبيعي نيستند. بيشتر و بيشتر مصنوعي میشوی. از ديگران تقليد میکنی، خودت را با ديگران مقايسه میکنی، چهکار ديگري میتواني بكني؟ اگر كسي چيزي داشته باشد و تو نداشته باشي و امكاني طبيعي هم براي داشتن آن نداري، تنها راه اين است كه جايگزيني ارزان براي آن پيدا كني.
انسان حسود در جهنم زندگي میکند. مقايسه كردن را دور بينداز و حسادت از بین خواهد رفت، بیرحمي از بین خواهد رفت و ساختگي بودن از بین میرود.
ولي فقط وقتي میتواني آن را بيندازي كه شروع كني به رشد دادن گنجینهی درون خودت، راه ديگري وجود ندارد.
رشد كن!
فردي هرچه اصیلتر شو.
خودت را دوست بدار و به خودت، همانگونه كه هستی احترام بگذار و آنگاه بیدرنگ درهاي بهشت برايت گشوده خواهند شد.
آن درها هميشه باز بودهاند، فقط به آنها نگاه نكرده بودی.